تمام شد

امروز آخرین روز سال تحصیلی 86-87 بود.عصر است و چند ساعتی از مدرسه خارج شده ام اما هنوز دلم در مدرسه است و خاطرات بودن با بچه ها در پس چشمانم رژه می روند. یک سال سر و کله زدن ها، خندیدن ها، نمره دادن ها، برگه تصحیح کردن ها و جنگیدن ها با پسر بچه هایی سر شار از انرژی، خلاقیت ، محبت و .... همه و همه گذشت و من اکنون تنها در اتاقم با این همه تضاد !!! ساعتی در نهایت همهمه و هیاهو و الان در اتاقم .....

روز اول سال به خوبی یادم می آید تابستان به خوبی یادم می آید.و مثل همیشه واز قرار معلوم انگار همین چند روز پیش بود که همه چیز شروع شد.

امروز به بعضی از کلاس ها یک یادگاری کوچک دادم شعری که بسیار دوستش دارم اثر فریدون مشیری که آن را اینجا برایتان می آورم.

دوستی

دل من دير زماني ست كه مي پندارد:

دوستي نيز گلي ست…مثل نيلوفر و ناز

ساقه ي ترد ظريفي دارد

بي گمان سنگ دل است آنكه روا مي دارد جان اين ساقه ي نازك را دانسته بيازارد

در زميني كه ضمير من و توست

از نخستين ديدار ؛ هر سخن هر رفتار

دانه هايي ست كه مي افشانيم؛برگ و باري ست كه مي رويانيم

آب و خورشيد و نسيمش مهر است

گر بدان گونه كه بايست به بار آيد

زندگي را به دل انگيزترين چهره بيارايد

آنچنان با تو درآميزد اين روح لطيف

كه تمناي وجودت همه او باشد و بس!

بي نيازت سازد از همه چيز و همه كس

زندگي گرمي دل هاي به هم پيوسته است

تا در آن دوست نباشد همه درها بسته است

در ضميرت اگر اين گل ندميده است هنوز

عطر جان پرور عشق؛گر به صحراي نهادت نوزيده است هنوز

دانه ها را بايد از نو كاشت

آب و خورشيد و نسيمش را از مايه جان خرج مي بايد كرد

رنج مي بايد برد… دوست مي بايد داشت!

با نگاهی که در ان نور ببارد لبخند با سلامی که در ان شور ببارد فریاد

دست یکدیگر را بفشاریم به مهر

جام دل هامان را مالامال از یاری غم خواری بسپاریم به هم

بسراییم به آواز بلند شادی روی تو ای دیده به دیدار تو شاد

باغ جانت همه وقت بر اثر صحبت دوست

تازه نور افشان گل باران باد...

0 نظرات: