این چند روز عید فرصت خوبی شد تا یه کم اوضاع ظاهری زندگیم رو راست ریست کنم اول از همه و سخت تر از همه رسیدن به اتاقم بود وقتی که دست به کار شدم و زره جنگ رو به تن کردم یه چیزی دم گوشم زمزمه می کرد که این اتاق درست بشو نیست که نیست تازه اگه درست بشو هم باشه دوباره روز از نو روزی از نو .....مشکل اینجاست که تو درست بشو نیستی.
ولی دیگه کار من و اتاقم و شکایت اطرافیانم داش بالا می گرفت. اونا من رو درک نمی کردن آخه من هم حق داشتم داشتن زندگی های موازی و پایاپای و کنار هم نگه داشتنشون کار واقعاً سختیه.ولی بالاخره آدم یه روز از این همه به هم ریختگی خسته میشه و دست به کار میشه.وسایل مربوط به کارم از جمله برگه های امتحانی بچه ها برگه های فوق برنامه کتاب های بچه ها سی دی هاشون نمونه سوال ها ووو... از یک طرف دیگه سی دی ها و کتاب های شخصی و همچنین وسایل مربوط به کوه مثله کوله و کیسه خواب قوری, تبر, چادر ووو ... کتاب ها و جزوات درسی مربوط به دانشگاه و قسمت سخت ماجرا انبوهی از وسایل مربوط به گذشته های دور و نزدیک که نتوانسته ام ازشون دل بکنم از دفتر ریاضی دوم دبستانم گرفته تا یادگاری ها و کاغذ کادوهای هدیه های گرفته شده از دوستان و دشمنان ووو....به نظر من جمع کردن و دسته بنده همه ی این ها احتیاج به حد اقل 3 سال تحصیلات دانشگاهی داره .
به هر حال شد آنچه که باید می شد.اتاق تمیز شد.حالا کسی جرات داره بیاد این ظرف بستنی رو با اون پوست پسته ها ببره بریزه سطل آشغال که الان مگس ها پارتی می گیرن .
0 نظرات:
ارسال نظر